برای جهانبخش لورگی
از راه می رسی با پوتین هایت که تا باستنت بالا کشیده اند
و گردنی که تا آسمان بالا کشیده ای
و دستانی که مثلث برمودا را به سخره گرفته اند
می خندی
اما نه مثل هر وقت
آن وقتها من خنده ات را به جهانی از داده های محتمل که میدادم
همه را ممکن می کرد
اکنون
با زهرخنده ای که از هر شوکرانی کشنده تر است
می نشینی
و من تلاش می کنم که خود را در برابر عظمت ساختگی ات
بر پا نگه دارم
می گویی می خواهی بروی
و من با عزت نفسی مثال زدنی
غرور کاذبت را واپس می زنم
خیره می شوم به چشمانت
واز تو می گذرم در امتداد افق
و محو می شوی در چشمانم
نمی بینمت انگار
انگار نه انگار که تا همین چند ثانیه پیش من بودم
که در آتش عشق تو آب می شدم
ذره ذره
ولی درست همین حالا که گذشت
ته مانده ذراتم در یخ گفتارت
از نو گرفت
و من پس از بارها من شدم
به همین عزت نفسی که در کلمه من می بینی
بی فایده است
دست و پا مزن دلدار دل آزار
این من احیا شده اکنون هیچ تویی نمی پذیرد
این من اکنون هیچ با من عاشق شباهتی ندارد
عوض شده است
درست مثل جهان که نوروزها عوض می شود
امروز نوروز من است
عید من مبارک
مثل همیشه خوب-با حال-دوست داشتنی وسرشاراز دل.دلت همیشه دریا-دریات سرشار ازصدف وصدفهات لبریز مروارید.
عیدت مبارک ممد جان.
دوست عزیز از کار قشنگتون ممنونم شما وبلاگ قشنگی دارید
وهمچنین احساس شما زیبا هستن که باعث میشن این شعرای قشنگ رو بنویسید براتون ارزوی موفقیت دارم
از سروان رت باتلر به ممد
ممد عزیز سلام .از من می شنوی قید این جهان ابن دروش ابن وشمگیر لورگی را بزن که به غایت از عاطفیت تهی گردیده و آداب معرفت نمی داند. خردمندان فرموده اند که فراموشی یاران عهد ماضی ریشه در عاشقیت دارد .که این پسر دیگر شورش را دراورده است.
سلام ممد عزیز.
خوبی؟
شعر قشنگی نوشتی.
حیف شعر نیست که درباره این آدم مینویسی؟